http://atccee.ParsiBlog.com | ||
ازدواج چوپان درغگو ! چوپانی بود که گاه گاهی فریاد می زد :<< مادر جان ! مادر جان ! من زن می خوام ! >> وقتی مادرش می خواست به خواستگاری کبری یا کوکب خانم برود . قاه قاه می خندید. مادش می فهمید که دروغ گفته است ! از قضا چوپان روزی تصمیم گرفت که ازدواج کند . ولی کبری تصمیم خود را گرفته، با حسنک ازدواج کرد ه بود . کوکب خانم چون زن با سلیقه ای بود ، نیز زن دهقان فداکار شده بود . چوپان درغگو که تنها شده بود ، سر به بیابان گذاشت ، خسته که شد زیر درختی نشست ، که کلاغها بالای آن بلوتوث بازی می کردند . روباهی با یک نقشه ی حساب شده از کنار آنها گذشت . گفت : نفرین بر این بلوتوث که بی جهت ارسال شود. !!!!!!!!
[ شنبه 90/12/27 ] [ 8:50 عصر ] [ wahadmeskini ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |