سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://atccee.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ

#حرف_حساب آیا بیشعور با احمق برابر است؟! حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست ...بیمار است....    

                   معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند... خیلی از آن ها حتی فکر می کنند که خردمند و دانا

 هستند...نه....احمق! احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.... بیشعور ها داستان شان با احمق ها فرق دارد.

(((کسی که ساعت سه صبح بوق میزند))) ...بیشعور است. (((کسی که جلو تمام زنان مسیر می ایستد))) ....بیشعور است.

(((کسی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند))) ..بیشعور است. (((کسی که شب تمام مسیر را نور بالا می رود))) ...

بیشعور است. این ها بیشعورند... حالا یا از نوع احمق بیشعور یا از نوع پرفسور بیشعور.... احمق بودن درد ندارد؛ درمان هم

ندارد، ربطی هم به شعور ندارد، بیشعوری از جای دیگری می آید... از خانه و مدرسه...از سرانه مطالعه....از خود شیفتگی..از بی

وجدانی..از مرکز فرهنگ فاسد.. بیشعوری واگیر دارد.. هم درد دارد و هم درمان... مشکل ما، احمق ها نیستند مشکل ما،

هیچوقت احمق ها نبودند مشکل ما، بیشعور ها هستند. یادتان باشد سواد هیچ وقت شعور نمیاره. شعور یعنی تشخیص کار

خوب از بد شعور یعنی تشخیص کار درست از اشتباه این شعور است که راه استفاده درست و یا غلط از علم (سواد) رو به ما

میگه! شعور رو به کسی نمیشه آموزش داد؛ یک انسان میبایست در درون خودش طلب شعور کند تا به آن دست پیدا کند.

#خاویر_کرمنت از کتاب بیشعوری


[ جمعه 95/6/12 ] [ 7:10 عصر ] [ wahadmeskini ] [ نظرات () ]

وااااای که چقدر این شعر زیباست لطفا کامل بخونین اگه گریه کردی و دلت شکست التماس دعا خواب بودم،                                                                                                 خواب دیدم مرده ام/ بی نهایت خسته و افسرده ام/ تا میان گور رفتم دل گرفت/

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/ روی من خروارها از خاک بود/ وای، قبر من چه وحشتناک بود! بالش زیر سرم از سنگ بود/

غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/ هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/ سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/ خسته بودم هیچ

کس یارم نشد/ زان میان یک تن خریدارم نشد/ نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/ ترس بود و وحشت و دلواپسی/ ناله می

کردم ولیکن بی جواب/ تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/ آمدند از راه نزدم دو ملک/ تیره شد در پیش چشمانم فلک/ یک ملک

گفتا: بگو دین تو چیست؟ دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟ گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/ لرزه بر اندام من افتاده بود/ هر

چه کردم سعی تا گویم جواب/ سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/ از سکوتم آن دو گشته خشمگین/ رفت بالا گرزهای آتشین/

قبر من پر گشته بود از نار و دود/ بار دیگر با غضب پرسش نمود: ای گنه کار سیه دل، بسته پر/ نام اربابان خود یک یک ببر/

گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/ گوش گویا نامشان نشنیده بود/ نامهای خوبشان از یاد رفت/ وای، سعی و زحمتم بر باد

رفت/ چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/ بار دیگر بر سرم فریاد کرد: در میان عمر خود کن جستجو/ کارهای نیک و زشتت را

بگو/ هر چه می کردم به اعمالم نگاه/ کوله بارم بود مملو از گناه/ کارهای زشت من بسیار بود/ بر زبان آوردنش دشوار بود/

چاره ای جز لب فرو بستن نبود/ گرز آتش بر سرم آمد فرود/ عمق جانم از حرارت آب شد/ روحم از فرط الم بی تاب شد/ چون

ملائک نا امید از من شدند/ حرف آخر را چنین با من زدند: عمر خود را ای جوان کردی تباه/ نامه اعمال تو باشد سیاه/ ما که

ماموران حق داوریم/ پس تو را سوی جهنم می بریم/ دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/ دست و پایم بسته در زنجیر بود/ نا امید از

هرکجا و دل فکار/ می کشیدندم به خِفّت سوی نار/ ناگهان الطاف حق آغاز شد/ از جنان درهای رحمت باز شد/ مردی آمد از

تبار آسمان/ دیگران چون نجم و او چون کهکشان/ صورتش خورشید بود و غرق نور/ جام چشمانش پر از خمر طهور/

چشمهایش زندگانی می سرود/ درد را از قلب انسان می زدود/ بر سر خود شال سبزی بسته بود/ بر دلم مهرش عجب

بنشسته بود/ کِی به زیبائی او گل می رسید/ پیش او یوسف خجالت می کشید/ دو ملک سر را به زیر انداختند/ بال خود را

فرش راهش ساختند/ غرق حیرت داشتند این زمزمه/ آمده اینجا حسین فاطمه؟! صاحب روز قیامت آمده/ گوئیا بهر شفاعت

آمده/ سوی من آمد مرا شرمنده کرد/ مهربانانه به رویم خنده کرد/ گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/ من کجا و دیدن

روی حسین (ع)/ گفت: آزادش کنید این بنده را/ خانه آبادش کنید این بنده را/ اینکه این جا این چنین تنها شده/ کام او با تربت

من وا شده/ مادرش او را به عشقم زاده است/ گریه کرده بعد شیرش داده است/ خویش را در سوز عشقم آب کرد/ عکس

من را بر دل خود قاب کرد/ بارها بر من محبت کرده است/ سینه اش را وقف هیئت کرده است/ سینه چاک آل زهرا بوده است/

چای ریز مجلس ما بوده است/ اسم من راز و نیازش بوده است/ تربتم مهر نمازش بوده است/ پرچم من را به دوشش می

کشید/ پا برهنه در عزایم می دوید/ بهر عباسم به تن کرده کفن/ روز تاسوعا شده سقای من/ اقتدا بر خواهرم زینب نمود/ گاه

میشد صورتش بهرم کبود/ تا به دنیا بود از من دم زده/ او غذای روضه ام را هم زده/ قلب او از حب ما لبریز بود/ پیش چشمش

غیر ما ناچیز بود/ با ادب در مجلس ما می نشست/ قلب او با روضه ی من می شکست/ حرمت ما را به دنیا پاس داشت/

ارتباطی تنگ با عباس داشت/ اشک او با نام من می شد روان/ گریه در روضه نمی دادش امان/ بارها لعن امیه کرده است/

خویش را نذر رقیه کرده است/ گریه کرده چون برای اکبرم/ با خود او را نزد زهرا (س) می برم/ هرچه باشد او برایم بنده

است/ او بسوزد، صاحبش شرمنده است/ در مرامم نیست او تنها شود/ باعث خوشحالی اعدا شود/ گرچه در ظاهر گنه کار

است و بد/ قلب او بوی محبت میدهد/ سختی جان کندن و هول جواب/ بس بود بهرش به عنوان عقاب/ در قیامت عطر و

بویش می دهم/ پیش مردم آبرویش می دهم/ آری آری، هرکه پا بست من است/ نامه ی اعمال او دست من است/  

       فقط به

عشق آقا امام حسین پخش کن یا علی مدد.????????????


[ جمعه 95/6/12 ] [ 7:0 عصر ] [ wahadmeskini ] [ نظرات () ]

 

#فوایدصلوات ???? صلوات:???? تنها دعایی هست که حتما مستجاب می شود. صلوات : ???? بهترین هدیه از طرف

خداوند برای انسان است. صلوات : ????تحفه‌ای از بهشت است صلوات : روح را جلا می‌دهد. صلوات : عطری است

که دهان انسان را خوشبو می‌کند. صلوات : نوری در بهشت است. صلوات : نور پل صراط است. صلوات : شفیع

انسان است. صلوات : ذکر الهی است. صلوات : موجب کمال نماز می‌شود. صلوات : موجب کمال دعا و استجابت

 

آن می‌شود. صلوات : موجب تقرب انسان است. صلوات : رمز دیدن پیامبر در خواب است. صلوات : سپری در مقابل

آتش جهنم است. صلوات : انیس انسان در عالم برزخ و قیامت است. صلوات : جواز عبور انسان به بهشت است.


صلوات : انسان را در سه عالم بیمه می‌کند. صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاک کردن


گناهان و از طرف مردم دعا است. صلوات : برترین عمل در روز قیامت است. صلوات : سنگین‌ترین چیزی است که


در قیامت بر میزان عرضه می‌شود. صلوات : محبوب‌ترین عمل است. صلوات : آتش جهنم را خاموش می‌کند.


صلوات : فقر و نفاق را از بین می‌برد. صلوات : زینت نماز است. صلوات : بهترین داروی معنوی است. صلوات :


گناهان را از بین می‌برد. کپی کردنش عشق میخاد اللَّـهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدَ وآلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم


[ یکشنبه 95/4/27 ] [ 1:20 عصر ] [ wahadmeskini ] [ نظرات () ]

 ?? قصه ی شب ?????? انتقاد یا اصلاح فردی به مدت چندین سال شاگرد نقاش

بزرگی می شود و تمامی فنون و هنر نقاشی را فراگرفت .روزی استاد به او گفت : دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم

که به تو بیاموزم . شاگرد با تشکر از استاد خداحافظی کرد ورفت . روز بعد فکری به سرش رسید . سه روز تمام وقت صرف کرد و

یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را در شلوغ ترین میدان شهر قرار داد و مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران

خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند . غروب که برگشت، دید که تمامی تابلو علامت خورده است . بسیار

ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد و از وی گله مند شد . استاد شرح ماجرا را پرسید و او دقیقا بازگو کرد . استاد به او

گفت : آیا می توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد . استاد آن نقاشی را در همان میدان شلوغ شهر

قرار داد، ولی این بار رنگ و قلم را در کنار آن تابلو قرار داد، اما متنی که در کنار آن نوشت، این بود: از رهگذران خواهش می کنیم

اگر جایی از نقاشی اشکال و ایرادی دارد، با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید. غروب برگشتند و دیدند تابلو دست نخورده است. این

تابلو یک هفته در آنجا بود، ولی هیچ کس هیچ نکته ای را اصلاح نکرد؛ حتی صاحب نظران در رشته نقاشی . استاد به شاگرد

گفت: حالا فهمیدی که من همه چیز را به تو آموزش داده ام، اما نکته مهم تر از همه این که تمام مردم می توانند انتقاد کنند، ولی

کسی پیدا نمی شود که اصلاح کند!


[ یکشنبه 95/4/27 ] [ 1:11 عصر ] [ wahadmeskini ] [ نظرات () ]
[ پنج شنبه 94/11/15 ] [ 11:0 عصر ] [ wahadmeskini ] [ نظرات () ]

ما پوستین ول کردیم ، پوستین ما رو ول نمی کنه  

سیلابی از کوهستان جاری شده بود و از رودخانه می گذشت . مرد بی نوائی از آنجا عبور می کرد ، چیزی در آب شناور دید و فکر کرد خیک یا پوستینی در آب شناور است 

مرد لخت شد و خودش را به آب زد به این امیدکه آنرا بگیرد و با فروشش چیزی برای خود بخرد

ولی آنچه سیلاب آورده بود نه پوستین بود و نه خیک روغن ، بلکه یک خرس زنده بود که در سیلاب گرفتار شده بود

 خرس دست و پا می زد تا دستش را به چیزی بند کند . همین که مرد نزدیک شد  و دستش را دراز کرد که پوستین را بگیرد ، خرس برای نجاتش به او چسبید . مردم دیدند که مرد نیز همراه سیل پیش میرود فریاد زدند : اگر نمی توانی پوستین را بیاوری ولش کن و برگرد .

مرد جواب داد : بابا ، من پوستین را ول کردم ، پوستین مرا ول نمی کند .

 

 

این مثل هنگامی استفاده میشود که فردی به امید سودی در کاری دخالت کند و در آن گرفتار شود . و اگر کسی به او نصیحت کند که از خیر این کار بگذر برای دفاع از خود این مثل را استفاده می کند .


[ چهارشنبه 94/10/30 ] [ 10:53 عصر ] [ wahadmeskini ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 95590