http://atccee.ParsiBlog.com | ||
قصه کو چو لو
عروسی بود . داماد آمد دنبال عروس . عروس ، عروسکش را بغل زد وراه افتاد .
عروس وداماد سوار ماشین شدند .داماد عروسک را دید ، عروس گفت :
خیلی دوستس دارم ،میخواهم بیارمش .
داماد گفت : عیبی ندارد .!!!!
بعدش داماد از توی جیبش ، ماشین کوکی اش را در آورد .و گفت : !!!!!!!!! [ شنبه 90/12/6 ] [ 6:23 عصر ] [ wahadmeskini ]
[ نظرات (بدون) ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |